معنی روستایی در رامسر

لغت نامه دهخدا

رامسر

رامسر. [س َ] (اِخ) نام شهرکی مرکزبخش رامسر از شهرستان شهسوار، واقع در 22هزارگزی شمال باختری شهسوار و 116هزارگزی رشت که در دامنه ٔ آخرین رشته ارتفاعات پوشیده از جنگل های سبز و خرم سلسله ٔ جبال البرز در ساحل دریای خزر قرار گرفته است. مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول 49 درجه و 40 دقیقه. عرض 36 درجه و 53 دقیقه و 30 ثانیه. رامسر پیش از سال 1310 هَ. ش. دهی به نام سخت سر مانند نقاط دیگر مازندران بود، از آن سال ببعد به اراده ٔ رضاشاه تغییرات مهمی در آن صورت گرفت و هم اکنون از بهترین و زیباترین تفرجگاههای شمال و مایه ٔ افتخار ایران و ایرانی از دیدگاه مسافران و جهانگردان خارجی است. مناظر بدیع، مهمانخانه ها و ویلاهای زیبا، درختهای مرکبات، و گلکاریهای صحن مهمانخانه و اطراف، جلوه ٔ خاصی برامسر داده که هرگز از خاطر بیننده محو نمی شود. ساختمان مهمانخانه ٔ رامسر بسیار عالی و باشکوه و نمای خارجی آن با مجسمه های زیبا مزین گردیده است. این مهمانخانه با آخرین و جدیدترین وسایل آسایش و زندگی مجهز است، سالن های عمومی و قرائتخانه بر جلال و شکوه آن افزوده است. صحن باغ مهمانخانه از گلکاریهای مختلف آرایش یافته است که با سبک خاصی ترتیب داده شده و مجسمه های بیشماری دارد. آب گرم معدنی رامسر را بوسیله لوله بحمامهای مخصوص و زیبایی هدایت کرده و بدین وسیله دردسترس عموم قرار داده اند. کاخ اختصاصی شاهنشاه در بخش باختری مهمانخانه در یک محوطه ٔ مجزایی قرار دارد.ساختمان شهربانی و بهداری و بیمارستان نوساز رامسر نیز جالب توجه است و کلیه ٔ خیابانهای رامسر اسفالت میباشد. از جلو مهمانخانه ٔ رامسر جاده ٔ اسفالت بدرازای دوهزار گز مستقیم به کازینوی کنار دریا منتهی می شود. در کنار این جاده درختان سبز مرکبات و کاج های سر به فلک کشیده و گلکاری بسیار زیبایی خودنمایی میکند.فرودگاه مخصوص رامسر در شمال خاوری مهمانخانه، بین کازینو و آبادی رمک و دریا واقع گردیده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). در سالهای اخیر چندین مهمانخانه و بناهای باشکوه بر ساختهای قدیم رامسر افزوده شده است و قسمتهای ساحلی نیز از لحاظ پلاژ و استخر و وسایل آسایش و آرامش دیگر جنبه ٔ تکمیلی یافته است.

رامسر. [س َ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای شهسوار و همچنین نام قصبه ٔ مرکز دهستان است. این دهستان در قسمت شمال باختری شهسوار در ساحل دریای خزر واقع شده و هوای آن مانند سایر نقاط ساحلی شهرستان معتدل مرطوب و آب قراء آن از رودخانه های نسأرود، صفارود و ترک رود تأمین می شود. محصول عمده ٔ آن برنج، مرکبات، چای و کمی ابریشم است. راه شوسه ٔ شهسوار به رشت در طول این دهستان واقع است و از آخوندمحله راه شوسه ای به نی دشت که دارای آب معدنی می باشد کشیده شده است. جمع قراء دهستان 50 آبادی بزرگ و کوچک و جمعیت آن 11500 تن است. قراء مهم دهستان بشرح زیر است: سادات محله، صفاسرا، نارنج بن، لات محله، رمک، طالش، مارکو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


روستایی

روستایی. (ص نسبی) باشنده ٔ ده یعنی دهقان. (آنندراج) (غیات اللغات). قروی. (مهذب الاسماء). اهل ده. (از فرهنگ شعوری). دهاتی و دهقان. (ناظم الاطباء). آنکه در روستا نشیند:
روستایی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار.
دقیقی.
طوطی بحدیث و قصه اندر شد
با مردم روستایی و شهری.
منوچهری.
برآن روستایی گره هر که بود
برآشفت و زیشان یکی را ربود.
(گرشاسب نامه).
گر شاه تویی ببخش و مستان
چیز از شهری و روستایی.
ناصرخسرو.
یکی روستایی ازهر را سلام کرد. (تاریخ سیستان).
روستایی گاودر آخر ببست
شیر آمد خورد و بر جایش نشست.
مولوی.
چو دشمن خر روستایی برد
ملک باج و ده یک چرا می خورد.
سعدی (بوستان).
یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش.
سعدی (بوستان).
نه آن شوکت و پادشاهی بماند
نه آن ظلم بر روستایی بماند.
سعدی (بوستان).
بفریبد دلت بهرسخنی
روستایی و غرچه را مانی.
بدیعی.
خوش بباید بر آن امیر گریست
که بتدبیرروستایی زیست.
اوحدی.
- روستایی طبع، کسی که طبعش چون روستایی است. کنایه از تنگ نظری و خست طبع است: ابوالحسن عقیلی نام دارد و جاه و کفایت اما روستایی طبع است. (تاریخ بیهقی).
- روستایی گیرشدن، بحیل روستاییان دچار گشتن. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
حاکم بسخن روستایی گیرد اما رها نکند. (جامع التمثیل از امثال وحکم دهخدا).
روستایی اگر ولی بودی
خرس در کوه بوعلی بودی.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا).
روستایی را بگذار تا خود گوید.
سنایی (از امثال و حکم دهخدا).
روستایی را حمام خوش آمد. (از امثال و حکم دهخدا)، این مثل را در محلی گویند که کسی بجایی و بکاری چنان مشغول شود که نخواهد که بهیچ وجه ترک آن کند یا از آنجا بیرون آید. (از آنندراج).
روستایی را عقل از پس میرسد. (از امثال و حکم دهخدا).
روستایی را که رو دادی کفش بالا می کند. (جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا).
روستایی رسوایی است، روستاییان بیشتر آبدهان و چغل باشند یا غالباً در کارها هلالوش و هایاهوی را دوست دارند. (امثال وحکم دهخدا).
روستایی عید دیده. (جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا).
روستایی وقتی گوزید گرد می نشیند، در مورد کسی گفته میشود که وقتی کار از کار گذشت تازه بفکر اصلاح یا خطای از دست رفته می افتد. (فرهنگ عوام).
عشق تو و سینه ٔ چو من کس
طاوس و سرای روستایی.
انوری (امثال و حکم دهخدا).
طمع روستایی بحرکت آمد. (امثال و حکم دهخدا).
گرهی را که یک روستایی زند صدشهری نتواند باز کرد، یعنی مردمان روستا بسیار گربز و محتالند. (از امثال و حکم دهخدا). || عوام و ارباب حرفه و فرومایگان. (لغت محلی شوشتر). || جمعیت مردمان خواه برای تماشا و خواه برای کاری. (لغت محلی شوشتر). || (حامص) دهقانی. (لغت محلی شوشتر). دهگانی. که بتازی دهقانی شود. (از شرفنامه ٔ منیری). باین معنی منسوب به روستا بمعنی دهقان است. رجوع بروستا شود. || زندگانی و تعیش در روستا. (ناظم الاطباء). و رجوع به روستا شود.


تریاق روستایی

تریاق روستایی. [ت َ / ت ِرْ ق ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) سیر برادر پیاز را گویند و به عربی ثوم وفوم خوانند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).


چاه روستایی

چاه روستایی. (اِخ) دهی است از دهستان حیات داود بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر که در 30 هزارگزی خاور گناوه بر کنار راه فرعی برازجان و بوشهر به گناوه واقع شده، جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 1000 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است.دبستان هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

فرهنگ عمید

روستایی

مربوط به روستا: لباس روستایی،
از مردم روستا، دهاتی: مرد روستایی،
[مجاز] ساده‌لوح، احمق،

مترادف و متضاد زبان فارسی

روستایی

دهاتی، ده‌نشین، روستانشین، دهقان، رعیت

فارسی به عربی

روستایی

ریفی، فلاح

فرهنگ فارسی هوشیار

روستایی

(صفت) ساکن روستا کشاورز دهقان.

فارسی به آلمانی

روستایی

Dummer bauer (m) [noun], Kleinbauer, Ländlich

فرهنگ معین

روستایی

(ص نسب.) کشاورز، دهقان.

معادل ابجد

روستایی در رامسر

1392

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری